23 ديسمبر، 2024 8:10 م

ولادة اخرى.. فروغ فيرخندة‎

ولادة اخرى.. فروغ فيرخندة‎

ولادة اخرى … فروغ فيرخندة
حياتي آية يكتنفها الظلام
متواتر سفرك بها
وستزدهر بيوم نحو فجر النمو السرمدي
انا من رسمت هذا الهتاف آه آه
كم عمدتك بالماء والشجر النار
الحياة  ربما
شارع تجتازه امرأة حاملة  سلتها الفارغة  كل يوم
الحياة  ربما، حبل يتدلى من فرع شجرة  لرجل شنق نفسه
الحياة ربما ،طفل راجع من المدرسة الى البيت
الحياة ربما ،اشتعال سيجارة بين  هجعتين
ا ونظرة غائرة  لرجل يرفع قبعته ليحيي بابتسامة خافتة عابر اخر 
  ” صباحك خير “
الحياة ربما ، تلك اللحظة المحصنة
حين تذوب نظرتي في بؤبؤ عينيك
او في الإحساس بذلك الشعور حين سأذوبه مع ضوء القمر للحصول على الظلام 
في غرفة بحجم الوحدة
قلبي الذي  بأتساع الحب ،
ينظر مليا في الادعاءات الساذجة بالسعادة
 بالزوال الممتع لورود لمزهرية
بغسيلي الذي نشرته في حديقتنا
بصوت الكناري  الذي بمقدار نافذة جميل
آ ه
ذاك هو نصيبي
هو نصيبي
قدري، سماء تسلبها مني ستارتي الموصدة
قدري، النزول على درجة سلالم مهجورة
ومحاولة الحصول على شيء سريع التلاشي
قسمتي،  حزن ينغرس في ذكريات غربتي
والموت في حزن صوته حين يقول : أحب يديك”
 
أغرس يدي في الحديقة
وأعلم ، أعلم ،  أعلم
ان النوارس ستبيض بين محاجر اصابعي تلك التي طليتها بحبرك
واني  سأعلق بأذنيّ  قيراطا من حبتي كرز توأم
وسألصق اوراق داليتك على اظافري
فثمة طريق
لا زال اولئك الصبية الذين احبوني ذات حين يرتادوه
بشعرهم المجعد
أعناقهم الرفيعة
وتلك الاقدام النحيلة
لا زالوا يذكرون تلك الابتسامة البريئة لطفلة اختطفتها الرياح ذات سهو من الظلام
حجم السفر على خط الزمان
وحجم الوقت الجاف حين يلقح الحجم الاخر
 
حجم من صورة واعيه
حين ينعكس من ضيافة مرآة
وهكذا ثمة من يموت
وثمة من لازال على قيد الحياة
وما من لؤلؤة يصطادها الصياد في جدول حقير يصب في حفرة صغيرة
اعرف انا …
حورية صغيرة تسكن الاوقيانوس
تعزف قلبها على ناي خشبي
حورية حزينة… تموت ليلا بقبلة
وتعاود الفجر بقبلة اخرى للحياة
 
النص الاصلي :
تولدى ديگر
فروغ فرخزاد
 
همه هستي من آيه تاريكيس ت
كه ترا در خود تكرار كنان
به سحرگاه شكفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد
من در اين آيه ترا آه كشيدم آه
من در اين آيه ترا
به درخت و آب و آتش پيوند زدم
 
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
زندگی شاید
ریسمانی ست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد ، در فاصلهء رخوتناک دو
همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید ‘ صبح بخیر ‘
 
زندگی شاید آن لحظه مسدودیس ت
که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد
ودر این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
 
در اتاقی که به اندازهء یک تنهاییس ت
دل من
که به اندازهء یک عشقست
به بهانه های سادهء خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گل ها در گلدان
به نهالی که تو در باغچهء خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازهء یک پنجره میخوانن د
 
آه…
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من ،
آسمانیس ت که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله مترو کست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من بگوید :
‘ دستهایت را
دوست میدارم ‘
 
دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد ، میدانم ، میدانم ، میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
 
گوشواری به دو گوشم میآویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب میچسبان م
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند ، هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم های معصوم دخترکی میاندیش ند که یک شب او را
باد با خود برد
 
کوچه ای هست که قلب من آن را
از محل کودکیم دزدیده ست
 
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد
 
و بدینسان ست
که کسی میمیرد
و کسی میماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد ، مروارید ی
صید نخواهد کرد .
 
من
پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوس ی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
مینوازد آرام ، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد